غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
|
بعضی ها ،
هیچ وقت آدم نمی شوند !
در چرخه ی تکامل …
چگونه ظاهرِ آدم یافتند ، نمیدانم !
خصلتشان زخم زدن است !
و
خراشیدنِ روح !
حالا تو بگو ،
چگونه در کنارِ چنین گرگهایی ..
اگر چنگ در نیاوری !
دوام می یــابــی !
ایـن..گلــویـم..را..هـر از..گــاهــی بــایـد ..
بتــراشمـ تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود..
دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد
آدمـ را خفــه کننــد
جای من یک دل سیر چشم در ایینه انداز و بگو:
نازنینم خوبی؟
دل من تنگ نگاهت شده است
کاش می خندیدی که به من تلخ نگردد دنیا
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
باز هم میخندم
آنقدر میخندم كه غم از روی رود…
زندگی باید كرد
گاه با یك گل سرخ
گاه با یك دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بیپایان…
یک شبی مجنون نمازش را شکست...
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست...
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق ،دل خونم مکن...
من که مجنونم ،تو مجنونم مکن...
مرد این بازیچه دیگر نیستم...
این تو و لیلای تو،من نیستم.
گفت ای دیوانه لیلایت منم...
در رگ پیدا و پنهانت منم...
سال ها با جور لیلا ساختی...
من کنارت بودم و نشناختی.
بعضی حرفا رو نمیشه گفت
باید خورد
ولی بعضی حرفا رو نه میشه گفت نه
میشه خورد
میمونه سردل
میشه دلتنگی....
میشه بغض
میشه سکوت
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی
چه مرگته
صــُــحبَتِ یاس و نَرگِس و مَریم نیست.
دِلِ باغِبان،
پــــــَــ ـــــژمُرده اَستـــــــ...!
خِی لی بُغضَـــش گِرفتــ از دوری خورشـــید...
و او هَــــنوز تنهاتریـــن استــ ..
همــــیشـ ه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی وقتـــ ی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه دقیقــــا همیـــ ن وقـــــتآ انقــــدر حـ ـرف دآری کـــ ه
فقــط میتونــی بگـ ـ ی : "بیخـــیآل"...
سلام روزگار...
چه میکنی با نامردی مردمان.؟
من هم اگر بگذارند دارم خرده های دلم را چسب میزنم....
راستی این دل...دل میشود..!؟
تو را دوست دارم
نمیخواهم تو را به آب یا به باد ارتباط دهم
به تاریخهای هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعتهای کسوف و خسوف
مهم نیست رصدخانه ها چه میگویند
خطوط دو فنجان قهوه
دو چشمان تو، به تنهایی بشارت دهنده اند
آنها مسئول شادمانی این هستیاند...
خدایا...
دلم مرهمی میخواهد از جنس خودت!
نزدیک
بی خطر
بخشنده
بی منت
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که "پدر" تنها قهرمان زندگیم بود
عشــق، تنـــها در آغوش "مادر" خلاصه می شد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ تا فردا بود!
گاهی باید سکوت کرد
خدا پاسخگو خواهد بود!
شک نکن....
خدایا........
با تو می گویم حرفهایم را... دلتنگیهای وجودم را... و آشفتگیهای درونم را....
خدایا.......
صدایت می کنم! جواب از این بی دل آشفته حال دریغ مکن ور نه گم می شوم
در سیاهی و دو رنگی روزگار... گم می شوم و راه پیدا نمی کنم در این سکوت بی نام نیمه شب!
خدایا.......
می خواهم در این نسیم سحرگاه تو را باز شناسم از سیاهی!
دلتنگم ... تنهایم ... دردمندم... و نیازمندم به درگاهت...
دستم را رها مکن که اگر تو راه به من نشان ندهی چگونه در این ظلمت به خانه باز گردم!
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
و صدای شکستن را
نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم…
دلتنگی یعنی،
فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شه
دلتنگی یعنی،
عکسایی که نگاه کردن به اونا،رویاهات رو خیس می کنه
دلتنگی یعنی،
بغضی که باهاش کلنجار میری تا یهو نشکنه
دلتنگی یعنی،
اس ام اس هایی که فرستاده نمی شه،نوشته هایی که ثبت موقت می شه
دلتنگی یعنی،
لحظه هایی که با خودت زمزمه می کنی
" حتا دیگه اومدنت،بهم کمک نمی کنه "
دلتنگی یعنی،
امروز ...
دلتنگم...
مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.
این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛
تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.
اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!
بی خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز كند پنهانی
نیست رنگی كه بگوید با من اندكی صبر سحر نزدیك است
هر دم این بانگ برآرم از دل وای این شب چه قدر تاریك است
خنده ای كو كه به دل انگیزم ؟ قطره ای كو كه به دریا ریزم ؟
صخره ای كو كه بدان آویزم ؟ مثل این است كه شب نمناك است
دیگران را هم غم هست به دل غم من لیك غمی غمناك است
دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست، خدا که هست...
بوی رفتن می دهی.
در را باز میگذارم
وقتی برو
که گنجشک ها وستاره ها
خوابند ...
نظرات شما عزیزان: